جدول جو
جدول جو

معنی وفق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وفق کردن
مطابق کردن سازگارکردن
تصویری از وفق کردن
تصویر وفق کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
ورستادن نهادک کردن منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن: (نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال) (وحشی)، زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن: (... و بعضی برعامه سادات مقیم و مسافر و کافه متصوفه وارد و صادر وقف کرد)، توقف کردن بر حرفی از کلمه ای: (و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفا کردن
تصویر وفا کردن
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
Devote
دیکشنری فارسی به انگلیسی
समर्पित करना
دیکشنری فارسی به هندی
উৎসর্গ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حفظ کردن
تصویر حفظ کردن
از بر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفر کردن
تصویر حفر کردن
کندن، فروکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن کردن
تصویر دفن کردن
گوراندن، خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
زدودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذوق کردن
تصویر ذوق کردن
اظهار بشاشت کردن نشاط نمودن، شادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
بلند کردن بالا بردن، ترقی دادن، برطرف کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار